چهل و شش
بدون ترس و بدون اغماض،همه چیز را با چشم های باز دید در درون خود
من اعترافات ژان ژاک روسو را خیلی دوست داشتم
دوست دارم بتوانم اعتراف کنم در نزد خودم در نهاد خودم
هوا این روزها برایم خوب نیست گلویم را و چشمانم را می سوزاند،اینها مهم نیست قلبم برای بچه ام و بچه های نسل های بعد می سوزد
جناب همسر به ماموریت رفته اند یک هفته ایست، و هنوز یک هفته ای هم تا داریم تا باز آیند
حالا که فکر می کنم می بینم که دلم برایش تنگ شده،حتی همان هر و پف های همایونی اش که گاهی تا 2 نیمه شب مرا بیدار نگه می داشت،حتی ریخت و پاش هایش و جا لباسی هایی که یک در میان چپ و راست در کمد می گذاشت!
او که نیست انگار چیزی کم است، این اعتراف بزرگیست برای من! تا همین جا هم کلی پیشرفت کرده ام
کارهای من بیشتر شده،چه در خانه و چه در محل کارم. و خب طبعا انرژی کمتری هم برایم می ماند. اما غزلیات سعدی جان تازه می دمد در من
از جناب سعدی سپاسگزارم روحش قرین رحمت پروردگار
راجع به تناسخ چیزکی خواندم و خیلی به فکر فرو رفتم
نمی دانم چم شده که اشکم همین دم چشمم نشسته انگار،از هر لحظه ی خوشایندی هم حتی استفاده می کند برای سرازیر شدن