تراژدی واقعی زندگی، زمانی است که انسانها از نور می ترسند.
این جمله قصار رو به افلاطون نسبت داده اند...... و من را بسیار به فکر فرو برد
این جمله قصار رو به افلاطون نسبت داده اند...... و من را بسیار به فکر فرو برد
وکیل می خواد....پدر مادرش هم اینجا نیستن.....در واقع خیلی تنهاس
خواهرش خیلی به فکرشه اما فکر نمی کنم بتونه خلاء ایجاد شده در ذهنش رو و قلبش رو بعد از این همه مهربانی به همسرش همونی که از همون اول فهمیده مشکل داره و باز بخشیده و کنار اومده و حمایت کرده و محبت کرده و فحش خورده و به روش خودش کمک به ترکش کرده و تهدید کرده و گریه کرده وخسته شده و بریده .........
نه نمی تونه پر کنه...فکر نمی کنم هیچی بتونه همچین تنهایی رو پر کنه جز خود خدا
یکی دیگه از دوستانم یک وکیله....
من نمی دونم که شماره اش رو بهش بدم یا نه ؟
هر چند می دونم که با همسری که معتاده نمی شه زندگی کرد .....اما وقتی حرف طلاق میاد وسط قلبم میریزه
فکر می کنم پس حکایت این همه زمان با هم زندگی کردن چی می شه؟
اما الان به دوست وکیلمون گفتم که شماره اش رو می دم به دوستم .......
من نمی تونم ببینم که به آدمیت یک آدم توسط یکی دیگه داره اهانت می شه......
خدایا چی می شه که یکی همه ی زندگیش رو به خاطر یک ماده ی مسحور کننده به باد می ده ؟
همسرش رو .....همسر مهربونش رو هم حتی.......
هوا واقعا خیلی آلوده است....
امروز خیابون ها هم خیلی خلوت بود یعنی اینکه مردم واقعا ماشین نیاورده بودند امااااااااا.....
گلوی من که می سوزه بقیه رو نمیدونم
خدایا برای بنده ات برای بنده ای که هر وقت کارش گیر می افتد یاد تو می افتد یک بارانی بفرست ای خدای مهربانم.....به خاطر وجود پسرکش که با این هوای کثیف در خانه حبس شده...
به خاطر همه ی کودکان معصوم....
طول می کشه تا بخوابه ...تا بخوابم .....
گاهی نیم ساعت....گاهی چهل دقیقه .....گاهی یک ساعت......
محسن تا سرش رو می گذاره روی بالش می خوابه....خوب خوش به حالش ....منم نمی گم چرا ....
اون پدره .....لزومی نداره که مسائل مادرانه داشته باشه .....
بالاخره من هم یک لذت هایی می برم که اون اصلا طعمش رو هم نمی چشه ...اون نمی تونه هیچ وقت حس من رو وقتی به مهیار شیر می دم رو حس کنه
وقتی پسرکم اون قدر شیر می خوره که پلک هاش کم کم بسته می شه ....وقتی هی به زور چشم هاش رو باز نگه می داره و توی چشم های من می خنده .....وقتی هی با دست های کوچولوش با گوش ها و موهای من بازی می کنه ....وقتی این قدر وول می زنه و شیر می خوره تا خوابش ببره .....
هیچ وقت گرمای صورتش رو اون قدر از نزدیک حس نمی کنه .....
هیچ وقت حس نمی کنه که یک بچه رو با جوون و دلش سیر کرده .......
اما .....
یک وقت هایی هست که می خوام همون نصفه شبی این دوتا رو توی اتاق بگذارم و خودم دو تا پای دیگه هم قرض کنم و فرار کنم از دستشون ..........
چرا ؟!
چون تناوب های زمانی شون رو با هم تنظیم کردن انگار !!!!
اول محسن ساکت خوابش می بره و مهیار شیر می خوره می خوره می خوره می خوره تا بالاخره بخوابه....
من بیچاره به سخته جابجا می شم تا بتونم طاق باز بخوابم و کمرم رو راست کنم که یک دفعه ی یک صدای گوش خراش شبیه صدای سقوط هواپیما می شنوم !!!! بعله جناب همسر خر و پف فرمودن !!!!
همون یک خر و پف هم کافیه که مهیار دوباره نق بزنه و دوباره دهنش رو تکون بده و دنبال شیر بگرده !!! و من بخت برگشته دوباره یک وری پروسه ی حداقل نیم ساعته رو تکرار کنم .....
اما ....اما ....
این خر و پف ها انگار پایانی نداره....گاهی این قدر صداش زیاد می شه که فکر می کنم الان همسایه بغلی مون هم بیدار می شه.....
این وسط هر از چندی هم سعی می کنم محسن رو بیدار کنم و بچرخونمش که هزار بار عذاب وجدان می گیرم که چرا بیدارش کردم ( خصوصا اینکه می دونم وقتی خسته است بیشتر خرو پف می کنه )
اما من هم آدمم ...آدمی که به خواب نیاز داره....به خواب آرام
گاهی این قدر این خر و پف ها عذاب آور می شه که سردرد می گیرم ....بعدش هم خواب از سرم می پره....
وقتی هم ندارم باید تا مهیار خوابه بخوابم.....ولی ....نمی شه
از صبح که با مهیار باشی شب واقعا خسته ای....و شب هم که نخوابی....
دیگه داغونی.....
من الان واقعا داغونم .....
"تاثیر عوامل درون زا از عوامل برون زا در ایجاد تغییرات بیشتر است"
این جمله را امروز با محسن بعد از یک گپ توی ترافیکی از دل افکارمان بیرون کشیدیم ..... و امیدوارم واقعا که عوامل درون زای ما هم از پس این تغییرات عظیمی که باید حداقل در خودمان ایجاد کنیم بر بیاد.....
و بعدش تغییراتی که باید در بچه مان ، خانواده مان و فرهنگ جامعه مان ایجاد کنیم......
بنابر این از امروز تصمیم دارم که بیشتر به افکار خودم و هنجار هایم رجوع کنم.....حتی اگر عوامل بیرونی همه یک سر مایوس کننده باشند......
به قول حافظ....یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .....دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
و ادم در مواجهه با این ها دائم رنج می کشد....انگار که مقصر خودش باشد نه ان بی خیالی که حق ات را هم ضایع می کند !!!!
آخر الزمان است دیگر.....
آیا چرا ؟ ( به قول یاسمین ) ((( لبخند )))