پاییز و چنار

چنار ها رو دست دارم...

برگ هاشون رو  خیلی زیاد....

هیچ چیزی بیشتر از برگهای خشک  شده درخت چنار ...کف خیابون....همراه با سوز سرمایی که تا بیخ استخوان رسوخ می کنه.....حس نوستالژیک من رو بیدار نمی کنه

پاییز پاییز پاییز

فصل دوست داشتنی من.....

زیبایی مسحور کننده ی بی بدیل.....

امیدوارم از پاییز 91 لذت ببرم....

بچه که بودم....مشهد که زندگی می کردیم.....خیابان پاستور11 .....خیابان بهشت.......از چنار ها پر بود.....مدرسه  که می رفتیم......با اون دوستم که به فرزندی قبولش کرده بودند ...... مرجان......مرجان ماهی.....از روی تک تک برگ ها کف خیابان رد می شدیم.....

گاهی احساس می کنم من جایی همون جاها متوقف شدم....همون زمان ها

خواب تنها خونه ای که از بچگی هام می بینم همون خونه است....همون خیابان...همون راه ها....

وقتی که فروختیمش یک بنده خدایی خرید و کوبید و دو تا چهار طبقه کنار هم رفت بالا

چیزی که موند سه تا درخت گردو و کاج بزرگ وسط حیاط بود.......شاید هم زرد الو و البالو .....نه اما....اونها رو هیچ وقت دیگه ندیدم.....

مشهد هوا سرده....یعنی پاییز هاش هم سوز سرما هست....یعنی اون موقع ها بود....

با شادی و مرجان از دبستان پژوهش برمی گشتیم خونه و توی راه همش می خندیدیم.....کاش می دونستم اونها کجا هستند الان؟؟؟

توی این همه سالی که گذشته همیشه کسی که خونه رو خرید رو مثل یک استعمارگر می بینم......با این که بدبخت خونه رو خرید اما هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم.....همیشه دلم می خواد که دوباره اون خونه همون جوری که اولش بود بشه...با همون حیاط بزرگش....همون چسبکها....بعدمن با بابام غروبها به درختا آب بدیم....کنار در موتور خونه هم میوه های چناری رو که از درخت می افته پایین رو انبار کنم....

محدودیت: پذیرش نوعی واقعیتِ برساخته یِ ذهنی است

 از این مطلب خوشم اومد گفتم اینجا یادگاری بنویسمش شاید یکی هم اومد خوند خوشش اومد !

 

 

درمتن زیر نتیجه ی آزمایشات ِایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده عنوان شده، بسیار جالب است، حتما بخوانید، براستی آنچه تا کنون درباره ناتوانیهای ما به ما گفته شده و سانسور و خفقان چه تاثیر عمیق و پنهانی بر ذهن انسان دارد: نتیجه آزمایشات بر حيوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور محدوديتهای ذهنی تحميل شده از طرف محیط بر ما تاثیر می گذارد. آزمایشات انجام شده بر کَک،فيلو دلفين مثال خوبی هستند:ـ

 

ـ.................... کک ها حيوانات کوچک جالبي هستند آنها گاز می گيرند و خيلي خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند .اگر يک کک را در ظرفی قرار دهيم از آن بيرون می پرد پس از مدتي روی ظرف را سرپوش مي گذاريم تا ببينيم چه اتفاقی رخ ميدهد .کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و  پايين می افتد . دوباره می پرد و همان اتفاق مي افتد! اين کار مدتی تکرار میکند . سر انجام در ظرف را بر می داريم و کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع! سرپوش برداشته شده درست است و محدوديت فيزيکي رفع شده است ولیککفکر می کند اين محدوديت همچنان ادامه دارد!ـ

ـ................. فيل هارا مي توان با محدوديت ذهني کنترل کرد .پاي فيلهای سيرک را در مواقعي که نمايش نمي دهند می بندند . بچه فيلها را با طنابهای بلند وفيلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر مي آيد که بايد بر عکس باشد زيرافيلهای پرقدرت به سادگی می توانند ميخ طنابها را از زمين بيرون بکشند ولی اين کار را نمي کنند !علت اين است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشيده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند و سرانجام روزی تسليم شده دست از اين کار کشيده اند!از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و مي ايستند آنها اين محدوديت را پذيرفته اند.ـ

ـ................. دکتر ادن رايل يک فيلم آموزشی در موردمحدوديتهای تحميلي تهيه کرده است . نام اين فيلم "می توانيد بر خود غلبه کنيد " است در اين فيلم يک نوع دلفين در تانک بزرگي از آب قرار مي گيرد نوعي ماهی که غذای مورد علاقه دلفين است نيز در تانک ريخته مي شوددلفين به سرعت ماهي ها را مي خورد . دلفين که گرسنه مي شود تعدادي ماهي ديگر داخل تانک قرار مي گيرند ولي اين بار در ظروف شيشه اي دلفين به سمت آنها مي آيد ولي هر بار پس از برخورد با محافظ شيشه اي به عقب رانده مي شود پس از مدتي دلفين از حمله دست مي کشد و وجود ماهيها را نديده مي گيرد .محافظ شيشه اي برداشته مي شود و ماهيها در داخل تانک به حرکت در مي آيند........ شاید باور نکنید چه اتفاقي مي افتد!  دلفين از گرسنگي مي ميرد غذاي مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولي محدوديتي که دلفين پذيرفته است او را از گرسنگي مي کشد.ـ

از آنجا که نحوه ی عملکرد مغز جانوران از این نظر بسیار شبیه به هم است ما می توانيم از اين آزمايشات بفهمیم که ما هم محدوديت هايی را می پذيريم که واقعی نيستند.ـ

 

به مامی گويند يا ما به خود می گوييم 

نمي توان فلان کار را انجام داد و اين برای ما يک واقعيت می شود 

محدوديتهای ذهنی به محدوديتهای واقعی تبديل می شوند و به همان محکمی!ـ

باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که:ـ

 

چه مقدار از آنچه ما واقعيت می پنداريم، واقعيت نيست بلکه پذيرش ماست؟!"ـ

 

امید به اصلاحات هنوز زنده است

این روزها با خودم دائم زمزمه می کنم ....

امید به اصلاحات هنوز زنده است حتی اگر شده فقط در قلب من....

درد کوچکی نیست....

این که ببینی وطنت رو به اضمحلال است و کارهایی که از دست تو بر می آید در مقایسه با وخامت وضع موجود مثل سنگریزه ای است در مسیر جریان سیل رودخانه ای عظیم.....

هر قدر هم که بخواهد سفت و محکم باقی بماند باز هم یتوان مقابله با خرابی های ناشی از سیل را ندارد.

خدایا دل من را و هدف من را محکم نگه دار....


پیام ها

وبلاگ خیلی قشنگی داری...به منم سر بزن...آپم....با تبادل لینک موافقی.....بهترین عکس ها ....بهترین نرم افزار ها...بهترین جوک ها ......هر روز آپ می کنیم......بازدیدت را بالا می بریم.....

......

.....

صد تا هزار تا ....ده هزار تا از این پست ها میاد....

حتی یک کدومشون هم اصلا همون پست آخر رو هم نخوندن.....

انگیزه شون برای من غیر قابل درکه....

فقط هی میای میبینی الکی برات پیغام گذاشتن...

مثل اس ام اس های موبایل....یا تبلیغ نماز جمعه میاد یا تبلیغ تور کوش آداسی ترکیه ! یا صورتحساب موبایلت !! یا هم مشترک گرامی از اینکه صورتحساب خود را به صورت غیر حضوری پرداخت کرده اید سپاسگزاریم !!! 

تازگی ها هم که حراج های 50% و 70% این ور و اون ور و تبلیغات دندان پزشکی و  موسسه مالی اعتباری و آرایشگاه و اپیلاسیون !!!!

جل الخالق که نه .... جل المخلوق !!!!

آرزو

آرزومند را غم جان نیست           آه اگر آرزو به باد رود

ترس های بچگیم

گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم که من چطور اینی شدم که الان هستم ؟

گاهی یاد بچگی هام می افتم....

یاد ترس های بزرگی که از واقعیت های غیر ترسناک داشتم.... مثلا شیر آبخوری مدرسه کلاس اولم که خیلی کثیف و زشت بود....یا حتی خود آبخوری که فکر می کردم ممکنه وقتی خم می شم تا آب بخورم بیافتم توش و لجن بگیرم ! جدا چرا مدرسه ها اون قدر نا مانوس برای یک بچه ی شش هفت ساله ساخته می شدند؟

ترس از جوی آب پر و بزرگ

شیر و شلنگ ها و لوله های آب زیر سینک روشویی که آدم بزرگا نگاهشون بهش نمی افتاد ولی در برابر من خیلی هم بزرگ بودند و زشت و ترسناک....

ماشین لباسشویی که می لرزید...

عقاب که فکر می کردم  توی روز روشن وسط حیاط خونه پیداش می شه و من رو هم مثل موش توی کارتونی که دیده بودم می تونه از پشت یقه ام بگیره و با خودش بلند کنه و ببره و بخوره !!!!

یا بچه دزد که یا میاد من رو می دزده یا محمد رو !!!

و زلزله ( اون وقتا زلزله رودبار که اومده بود من دائم زلزه بازی می کردم و تصمیم می گرفتم وقتی زلزله بیاد چه چیزایی رو زود با خودم بردارم و در برم )

از بین همه ی اون ترس های لعنتی هنوز بعضی هاش موندن....مثل ترس از دست دادن عزیزان

گاهی فکر می کنم این ترس تا اون دنیا هم با من می مونه

جراحی مامان با موفقیت بود

مامان از بیمارستان مرخص شده....درد داره اما خوبه...دلم می خواست کاش می تونستم به جای اون درد داشته باشم تا خوب باشه....دلم خیلی می سوزه که کاری از دستم بر نمیاد....خدایا کاش خوب بشه زود...

امشب موقع خواب سردش شده بود پتو گذاشتیم براش.....

خیلی هم نمی تونه غذا بخوره....

چقدر سلامتی خوبه

خدایا شکر ....