دلم یک کلاس درسی می خواهد فارغ از این قیل و قال های سیاسی....
یک روزهایی که سیزده چهارده ساله بودم...یکی از دوستانمان که خانمی شاید 40 ساله بود می گفت دلم می خواهد یک جایی بروم دو کلام حرف حساب بشنوم فارغ از بحث های سیاسی و .... من چشم های گرد می شد که چه چیز ها ؟ مگر می شود؟ هر کسی خط مشی سیاسی خودش را ضمیمه ی حرفش می کند خب ...مگر پیدا می شود همچین ادمی ؟؟؟ که بشود رفت و نشست پای حرفش؟؟؟
حالا .....هنوز سی سال ندارم اما حال ان روز ان بنده خدا را بد جوری درک می کنم......
یک جور احساس خلاء ای دارم که...
و یک چیزهایی هم مثل نمک روی زخم است......
اینکه می روی حرف های یک بنده خدایی را گوش می دی یا مثلا سی دی یک سخنرانی را گوش می کنی یا مثلا دوستانت تو را به گعده ای دعوت می کنند و تو به مانند تشنه ای که در جستجوی اب است کوزه ی کلام طرف را به دهان برده ای و می خواهی که سیراب شوی اما....
هی وسط حرف هایش ترجیع بندی را می شنوی که تو را از خودت که امده ای و این حرف ها را با این تحلیل های مشمئز کننده ی نخ نما گوش می دهی منجزت می کند !!!!
و بعد متنفر می شوی از خودت و از تشنگیت و حتی از آب !!!!!!
دلم برای خیلی چیزها تنگ شده ....
برای .... ألیس الصبح بقریب......منتهی بدون هیچ تعبیر و تفسیری که آقا جان بنده های غافل خدا که خودتان عقلتان نمی رسد و نمی فهمید ....صبح این است ...قریب آن است.....این که فلان کرد یعنی همین ....آن که فلان کرد نشان این بود و...........بعد نتیجه بگیرند که باید دعا کنند که خدایا فلان کن ...خدایا بهمان کن....
من که نمی توانم آنچه را که نمی خواهم دعا کنم!!!! که خداوند علیم است به ذات الصدور....
در این میانه احساس می کنی که همه دین و ایمانت را گرفته اند و یک کمدی مضحک با ان ساخته اند و یک عروسک مبدل از یک یک نقش های ایمانی تاریخی هم ایجاد کرده اند و تو می مانی که خدایا اینکه من این عروسک مبدل را نمی خواهم ایا به معنای این است که خود ان والای مطهر را هم نخواسته ام یا دلش را خسته ام ؟؟؟؟
قصدم ابدا توهین نیست چرا که من هنوز هم امید دارم که این آش دل اشوب دست پخت عده ای کوته فکر است و هیچ کسی تمایلی به توتم شدن ندارد اما.......
این روزهای من .....روزهای درداوری است....که یک چیزی بیخ گلویم مدام چنگ می زند....
هی روزگار