سی و یک
این دو سه روزه گردنم درد می کرد ، و میل فوق العاده ای به خواب داشتم ... و چای چای چای ...احساس می کنم به نوع افسردگی خفیف مبتلا شده ام
یکی دو ساعت پیش داشتم خیال پردازی می کردم برای یک سبزی پلو با ماهی خوشمزه ولی نه سبزی پلویی داشتیم و نه می خواستم شب ها پلو بخوریم !!! بعد دلم سوپ خواست اما سبزیجات به اندازه کافی دم دستم نبود ....خلاصه که این طور ....
یک کتاب خوب خواندم به اسم " بازی بازوی تربیت " از سری کتاب های " من دیگر ما " به همه ی بچه دار ها و آنهایی که بچه دور و برشان است توصیه می کنم که یک تورقی بکنند تا مغزشان خاطره های قدیمی را بریزد روی دایره و شروع کنند به بازی با بچه ها !!!
خودم را باید فردا بکشانم اداره ....هر طور که هست ....این حال بدم شاید بهتر شود ....
مانتوی اتو شده ندارم ، ایضا مقنعه.... حال اتو کشیدن هم ندارم !!!
اصلا یک طوری رخوت آمده توی کل بدنم ....البته فکر می کنم یک جور آنفولانزا گرفته باشم!!!
ویتامین c جوشان خوردم از همان ها که مهیار می گه اون گردا که می ندازی توی آب می گه فیس !
دلم می خواست هنوز بچه ی خانه ی مادر و پدرم بودم ، برایم آش مریض می پختند با ماست ....بعدشم با کیسه ی آب گرم توی تختم می خوابیدم و مامانم مرا می بوسید ...
اصلا همین چند روز که ندیدمشان شاید حالم را خراب تر کرده ...
یک نفر امد خانه را دید ....کلی وقت ما توی خانه نشستیم که آیا یکی بیاید یا نیاید.... حالا اگر خانه نباشیم صد نفر زنگ می زنند ....
سینک ظرفشویی را با مایع ضد عفونی کننده " کنز" شستم .....از سینک ظرفشویی متنفرم ، به نظرم یکی از آلوده ترین قسمت های خانه هاست....
دلم می خواست کل خانه را ضد عفونی کنم ! اما باز هم حالش را نداشتم...
مهیار بستنی خورد ...کارتون دید ....بازی کرد ....من اما همه اش گردنم را گرفته بودم توی دستم و توی فکر بودم ....
اینکه چه می شود ؟ اینکه چرا یک تکانی به خودم نمی دهم ؟ اینکه چرا هوا آلوده است ؟ پنجشنبه می خوام برم امتحان بدم....باید خودم را با پس گردنی ببرم پای امتحان بنشانم !!!
کامواهای پولوور مهیار را گذاشته ام وسط هال ... اما هنوز سر هم نیانداخته ام...
همش خسته ام و فکر می کنم که کار من از خوردن غذای طبخ شده در دیگ مسی گذشته !!! باید مکمل روی و آهن و مس بخورم !!! باید یک کاری برای خودم بکنم