تمام عمرم همین جوریی داره می گذره......

احساس می کنم دارم فرسوده می شم......

خیلی وقت ها خیلی چیزها داری که آرزوی خیلی هاس.....اما برای تو اصلا جذابییتی نداره.....بعد می گن ناشکری نکن.....خب وقتی برات اصلا مهم نیست این که می گی برات علی السویه است یعنی ناشکری؟؟؟

خسته می شم ..........دلم می خواد برا خودم باشم.......

این احساس لعنتی چیه که من دارم که هی می خوام تنها باشم !؟

که هی می خوام فکر کنم که دنیای من متفاوته .....که فرق دارم ....که هی می خوام جداااااااااااااااا باشم از عالم و ادم........

این دیگه چه بدبختیه ؟

لابد اخرشم می خوام مثه مامان بزرگم آلزایمر بگیرم.............

لعنت به من.......

چرا از این زندگی لذت نمی برم؟

چییییییییییی می خوام من ؟؟؟؟؟

د ِ .....چِمه ؟؟؟



پی نوشت: دارم به برنامه ای که گفتم خیلی خوب فکر می کنم ....می خوام یک تحولی در خودم ایجاد کنم..امیییید وارم که بتونم