دکتر نیکروش به ما مدار درس می داد......مدار یکم را با او پاس کردم.....به نظر ان روزهای من که دانشجوی ترم دو بودم و جوان و شلوغ کار..... یک استاد نسبتا مسنی می آمد که خیلی هم سوادی ندارد و بیشتر دنبال کار های خودش و اهداف اقتصادی و سیاسی خودش است....خیلی وقت ها هم حوصله ام سر کلاسش سر می رفت و برای خودم شعر می نوشتم و نقاشی می کشیدم و رویا بافی می کردم و به فکر تمام شدن زمان کلاس بودم..........

چند ترم بعد وقتی که من و محسن توی ماشین مان روی پل سید خندان پشت ترافیک یک تصادفی که  کل پل را بند آورده بود گیر کردیم و نیم ساعت دیر به امتحان درس کنترل صنعتی رسیدیم.....وقتی با اضطراب رفتیم دم در کلاس و مطمئن بودیم که راهمان نخواهد داد .....وقتی داشتم به این فکر می کردم که اگر این درس را پاس نکنم چه درس هایی می ماند و ترم بعدی هیچی نخواهم توانست برداشت .....وقتی داشتم غصه می خوردم که چقدر برای این امتحان خوانده ام .........یکهو پرسید کجایید پس شماها؟؟؟ برگه ها را داد بهمان و حتی پایان وقت جلسه بدون اینکه درخواستی کنیم گفت شما دوتا با من بیایید کلاس بعدی نیم ساعت دیگه وقت دارید !!!!

این طوری من خیلی خجالت کشیدم آن روزها که درباره اش بی انصاف بودم.....بنده خدا سوادش هم خوب بود ولی به خاطر اینکه خیلی به نظرش ساده بود بعضی مسائل مدار را برای ما تفهیم نمی کرد و یا یک بار هم که سینوس معکوس را اشتباهی نوشته بود روی تخته یکهو متوجه شده بود و گفته بود دیگه سینوس و کسینوس رو هم باید بگیرم براتون !!!! و کلا قاطی کرده بود.....

همه اینها را مرور کردم که این را بگویم....یک روز دکتر خواست به ما ترانسفورماتور درس بدهد....اول خواست انرژی القایی را تفهیم کند.....

گفت انرژی القایی مثل اثر پول در جیب شماست..........یک بار امتحان کنید یک بار بدون حتی یک ریال در جیب تان بروید توی خیابان ببینید چه احساسی دارید؟ وقتی پول ندارید مثل این است که انرژی القایی نباشد ولی وقتی پول دارید حتی اگر خرج هم نکنید باز خیالتان راحت است......